نشسته بودم این ور جوب باریک آب. باید یه سری تلفن میزدم. هوا آفتابی و سرد. یکهو دیدم گربه هه اومده نشسته پهلوم!
خوب شد گوشیم نیفتاد توی آب.
رفتم نشستم اون ور جوب. گفتم اگه گربه ها هم بخوان بیان باغچه این ور، خوب می بینم اومدن شون رو دیگه.
داشتم صحبت میکردم که یک سگ از پشت سرم رد شد. روی پاهاش می ایستاد قدش از من بلندتر میشد!
یعنی خدایی آدم در کمپوس کتابخونه ملی یه سگ ببینه با این قد و قواره، باید حتما توی وبلاگش بنویسه!
به جاش احتمالا روی کارتم، تاریخ خوبی خورده دیگه!
توی ,ها ,آدم ,گربه ,یه ,ور ,ور جوب ,میشد یعنی ,یعنی خدایی ,بلندتر میشد ,خدایی آدم
درباره این سایت